RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

نمیدونم فیلم خوبی بود یا بد (در کل پیشنهاد نمیشه) ولی منو یه جورایی به فکر فرو برد.چی شد که ما تنها شدیم؟چی شد که اینقدر زندگی سخت شد؟شاید هم داریم سخت میگیریم!شاید هم همین قدر سخت هست...

زمانی که من دبستان بودم هر وقت از مدرسه میومدم خونه یه خورده درس میخوندم و میرفتم تو کوچه با بچه ها فوتبال بازی میکردم.بیشتر عصرها میرفتیم رودخونه شنا میکردیم.شهر ما خیلی کوچیک بود و یه رودخونه وسط شهر رد میشد.دور تا دور شهر هم نخلستان هست و جوبهای سیمانی که برای آبیاری نخلستان ها درست شدن جای خوب و تمیزی برای شنا بودن...

الان اوضاع یه جور دیگه اس....یه مدت پیش که رفتم اونجا خیلی چیزا فرق کرده بود.رودخونه شده بود بیشه زار و کم آب شده بود.جوبها اکثر روزها آب ندارن و آبی هم که هست خیلی تمیز نیست...

همسایمون هفت تا پسر داشت یادمه همیشه خونه همسایمون بودم.همیشه بازی و تفریح و اجتماع و شوخی و خنده...

الان که همه چیز مدرن شده ، روح تنها شده.جای این همه تفریح واقعی رو یه سری راست و دروغ مجازی گرفته...لعنت به زندگی مجازی...به نظر من طرز استفاده از این شبکه ها رو باید تو زندگیمون اصلاح کنیم.

من خودم تک پسرم ولی قبلنا خیلی دوست و رفیق داشتم.با این وجود حس میکنم اون قدر که باید اجتماعی نیستم.واقعا هم در حال حاضر نیستم...بگذریم ، وای به حال نسل های بعد...

  • Sa Saj

امروز یکی از رفقام بهم گفت : سعید چرا اینقدر نوشابه میخوری؟

اولش انکار کردم و گفتم نه اینجوری نیست ولی بعدش که خوب به این موضوع فکر کردم دیدم آره ، من هر هفته سه بار نوشابه میخورم.

امروز در مورد نوشابه و ضررها و فایده هاش(!) کلی مطلبِ جالب خوندم.حوصله ندارم همشو کپی کنم ولی بدونید که تأثیرات خیلی بدی روی دندان ها و مینای دندان ، چاقی ، قند خون ، مری و معده داره و خطر ابتلا به سرطان رو زیاد میکنه.نوع مشکیش هم کمی خطرناک تره(قابل توجه پپسی دوستان از جمله خودم)

شدیدا پیشنهاد میکنم در مورد نوشابه ها مطالبی رو مطالعه بفرمایید...

خلاصه من تصمیم گرفتم نوشابه نخورم و اگه خیلی هوس کردم در حد یک چهارم لیوان ، اونم فقط دو هفته یک بار مجاز هستم.

میگن یکی از راه های شاد زیستن ترک عادات و الگوهای بد و به تدریج ایجاد الگوهای مثبت جدید هست...

من از نوشابه شروع کردم...


  • Sa Saj

خوب دیدن ، شاد بودن ، خنده های واقعی

وه چه شیرین می گذشت ایام و ما در خواب خوش...


( میخوام کم کم شاد بودن رو یاد بگیرم... )


  • Sa Saj

خوب ظاهرا داره حالم خوب میشه.یکی دو تا آزمون استخدامی هم که شرکت کردم و قبول نشدم رو فراموش کردم و بیشتر به شکل یه تجربه باهاشون کنار اومدم.فهمیدم قبول شدن در این آزمون های استخدامی خیلی سخت تر از او چیزیه که فکر میکردم چون تعداد پذیرش شدگان واقعا کمه.به هر حال هنوز حس می کنم که میتونم.نتیجه آزمون شرکت تابان انرژی پاسارگاد که واسه ایستگاه تقویت فشار گاز دیلم ، 8 نفر نیرو میخواستن هم نیومده هنوز.البته به اون هم امید ندارم چون دروس تخصصی رو خوب نزدم ولی خوب کارنامش رو حتما خواهم دید و باز هم ازش درس خواهم گرفت.

یکی از مشکلاتی که شهر شیراز داره ، نداشتن سالن مطالعه خوب به اندازه کافی هست.استان بوشهر کلی کتابخونه و سالن مطالعه بزرگ داره اما شهر زیبای شیراز کتابخونه های خیلی کم ،  با میزهای مطالعه محدود داره.یه کتابخونه کوچولو کنارمون هست که خدا رو شکر واسه آقایون و خانم ها هر روزه اس و سالن های تفکیک شدش تعداد میزهای مطالعه خیلی کمی داره به طوری که کلا حدود پنج الی هفت میز برای آقایون بیشتر موجود نیست و کمی هم شلوغ هست.به طبع احتمالا قسمت مربوط به خانم ها هم همچین شرایطی داره.

جالبه که ظهر کتابخونه تعطیل شد و کولر و چراغ ها رو خاموش کردن.از بچه ها ساعات کار کتابخونه رو هم پرسیدم.میگفتن ظهرها براشون بخشنامه اومده از ساعت 1 الی 4:30 به خاطر مصرف برق ، تعطیل کنن.البته فقط همین ماه اینجوریه و از ماه آینده از صبح تا غروب باز هست.

قبلا زیاد با درس خوندن توی کتابخونه موافق نبودم ولی امروز نظرم عوض شد.وقتی خونه ای فقط میخوابی و میخوری و با لپ تاپ و گوشی ور میری ولی اونجا نه.

یه سری کتاب جدید استخدامی هم به زودی به دستم میرسه...

دارم کم کم ریکاوری میکنم.فکر کنم اگه 10 روز دیگه بگذره و زنده بمونم دوباره انگیزه هام برگرده...

امروز بیشتر واسه تست شرایط رفتم کتابخونه.یکم شهریور میرم به طور رسمی عضو کتابخونه میشم و شروع میکنم به خوندن.فعلا یه کارایی دارم که باید انجام بدم...

  • Sa Saj

راستش از دیشب تا الان افتادم رو تختم.هی بیدار میشم یه نگاهی به گوشیم میکنم و فقط گاهی سعی میکنم یه کم نون بخورم که از گشنگی نمیرم.تنهایی خونه ام و حوصله غذا درست کردن ندارم.حالم خیلی خیلی بده.هیییییییییچ امیدی برام نمونده.حس میکنم بدبختی سرنوشتمه و باید بسوزم و بسازم...

داشتم پول جمع میکردم یه چیزهایی واسه خودم بخرم که یهو قیمت ها سر به فلک کشید و بدبخت شدم.به سختی پس انداز کرده بودم ولی الان حتی یکیشون رو هم نمیتونم بخرم.واقعا آخه چرا؟؟؟

فکر کنم از ماه دیگه باید یه فکری به حال اینترنت هم بکنم چون حساب کردم دیدم هزینه ای که ماهانه به عنوان اینترنت میدم رو اگه نصف کنم یه چیزی آخر سال دستم رو بگیره...

حقیقتا الان موجودی حسابم منفیه (یه خورده به یه بنده خدایی بدهکارم) و باید تا بیستم از آب و نون به همراه چای شیرین و مقدار خیلی کمی شکر تغذیه کنم.اینو اغراق کردم چون به هر حال وقتی مامان اینا باشن غذای خوشمزه درست میکنن:)

لباس رو چی کار کنم خدا؟!!!هم شلوارم کهنه شده هم فقط یه پیراهن و یه تی شرت دارم. به خدا دلم نمی خواد دیگه زندگی کنم.موهام خیلی بلند شده ولی اصلا حس و حال کوتاه کردنشون رو ندارم.

پتروشیمی کیمیای پارس هم با اینکه درصدهام فوق العاده بالا بود قبول نشدم...به درک اصلا...

دلار هر روز گرون تر...خوراکی هر روز گرون تر...لباس هر روز گرونتر...بیکاری هر روز بیشتر...ای خدا...

خواستم فیلم رایت کنم ببرم عصرها توی پارک بفروشم که حداقل یه پول توجیبی داشته باشم ، دیدم اصلا من رایتر ندارم...توی نت گشتم...خیلی گرونه...نه نمیشه...باید یه فکر دیگه کرد...

لعنت به باعث و بانی اوضاع کنونی مملکت که باعث شد کسانی مثل ما که رو لبه پرتگاه فقر بودیم ، به سمت دره فقر سقوط کنیم.

امیدم واسه شاغل شدن در حوزه نفتی خیلی کم رنگ شد.تحریم های نفتی از آبان امسال اعمال میشه و احتمالا خیلی از شرکت های نفت و گاز ورشکست یا معلق میشن و ساخت پتروشیمی های در حال احداث در منطقه ویژه عسلویه هم کنسل خواهد شد.حتی پتروشیمی های در حال بهره برداری هم با ظرفیت کم تری تولید خواهند کرد...

اگه راهی داشتم از ایران میرفتم.هیچ آینده ای رو نمیتونم برای کشورم متصور بشم...

کشور عزیزم ، ایران ، شاید واقعا سرنوشت تو این است که آرام آرام غرق شوی و ما را نیز همراه خودت به اعماق تاریکی ببری...ایرانم ، روحت شاد...


  • Sa Saj

همون طور که انتظار داشتم آزمون آموزش و پرورش که قرار بود از بین چند هزار نفر ، یک نفر رو به عنوان هنرآموز تاسیسات مکانیکی ساختمان انتخاب و استخدام کنه رو قبول نشدم:)

البته فکر کنم کلا حد نصاب یه جوری بود که هیچ کس رو نپذیرفتن.در کل اکثر درصدهام از اون چیزی که فکر میکردم بهتر شده بود و ICDL و ادبیات رو بالای 50 زده بودم.

دروس تخصصی هم که زیاد با رشته تحصیلی دانشگاهی من تطابق نداشت بهتر از حد انتظار زده بودم و دو تا حدود 20 درصد داشتم.البته فکر میکردم رسم فنی بیشتر از این حرف ها زده باشم.نمیدونم چرا اینجوری شد:(

به هر حال تجربه جالبی بود.ولی فکر نمی کنم حتی همون یک نفر هم پذیرش شده باشه چون آزمون حد نصاب داشت.

نتیجه آزمون پتروشیمی کیمیا هم چند روز آینده میاد.اگه اونجا هم درصدهام بیشتر از حد انتظارم باشه امیدی به قبولی هست:)

کاش دروس تخصصی قوی تر بودم:(

حدود 1200 مهندس مکانیک توی آزمون شرکت کردن که فکر میکنم حدود 20 نفر پذیرش بشن.احتمالا حدود 45 نفر یا بیشتر رو برای مصاحبه فرا میخونن.

به نظر خودم قبول نمیشم ولی خدا کنه معجزه بشه آخه آزمونش خیلی بد نبود و امیدی هست ولی در حد یه نقطه کوچولوی سفید:)


  • Sa Saj

این روزها فقط دلم می خواد بخوابم.یعنی واقعا هم خوابم میاد.از جهتی هم دوست دارم فعال باشم ولی چون سرگردون هستم نمیدونم چی کار کنم.واسه شغل هم که دیگه واقعا نمیدونم چی کار کنم.با یه بنده خدای تقریبا کله گنده آشنا شدم و ازم یه چیزایی پرسید.ظاهرا که دوست داشت واسش کار کنم.بهم گفت اگه برای پروژه مشکلی پیش نیومد اواسط شهریور ماه یا کمی زودتر یا دیرتر یه شرکت پیمانکاری به چند تا مهندس مکانیک و عمران نیاز داره و من تو رو معرفی می کنم که بیای و مشغول به کار بشی...از این قول ها قبلا زیاد شنیدم که البته این قوی ترینش بود.راستش در حال حاضر نه حرفا و قول های افراد و نه آزمون های استخدامی دیگه برام جذابیتی نداره چون تا الان برام نتیجه ای نداشته ، اما ته دلم یه امیدی هست که شاید اگه این امید خاموش بشه برام بهتر باشه.شاید دارم تو همین باتلاقِ امید دست و پا میزنم اما شاید باتلاق نباشه و همین امید منو به جایی که مد نظرمه برسونه.

چند تا کتاب از فروشگاه اینترنتی من و کتاب خریدم که هنوز به دستم نرسیده.خیلی فروشگاه افتضاحی هست.نه ایمیل جواب میدن و نه گوشیشون رو برمیدارن.فقط سایتشون خوشگله.همین و بس و به نظرم اگه اسمشو میذاشت کتاب و من بهتر بود...بعد از 10 تا ایمیل که براشون فرستادم برام نوشته در صف ارسال قرار داره (از این فروشگاه خرید نکنید : من و کتاب)

واسه یه شرکت پیمانکاری مربوط به ایستگاه تقویت فشار گاز هم اطلاعاتمو فرستادم و چند روز دیگه آزمونش برگزار میشه اما متأسفانه اینا هم تلفنشون رو برنمیدارن و من الان نمیدونم اطلاعاتم به دستشون رسیده یا نه.یعنی یه جورایی باید هشت روز واسه چیزی که نمیدونم من جزئی از اون هستم یا نه ، مطالعه و تلاش کنم.

به قول استاد : یکی به دادم برسه واویلا :)


  • Sa Saj

یه چند روزی هست از هوای وحشتناک بوشهر و مشکلات به وجود اومده در استان فرار کردیم و به شهر زیبای شیراز اومدیم و قراره حداقل تابستون رو همینجا بگذرونیم...ببینیم چی پیش میاد...

چند روز آخری که بوشهر بودم واقعا حس میکردم دارم توی جهنم زندگی میکنم.هر سه روز فقط یک بار به مدت دو ساعت آب داشتیم و هوا هم به شدت گرم بود و نیاز به استحمام به شدت حس میشد.هوا اونقدر گرم بود که کولرهای اسپلیت به اندازه کافی جواب نمیدادن.مشکلات برق هم شدیدا آزار دهنده بود چون واقعا بدون کولر اونجا نمیشه نفس کشید...

چند تا از دوستام که از شهرهای دور اومده بودن واسه شرکت در آزمون پتروشیمی کیمیا ، از ما که بومی بوشهر بودیم میپرسیدن همیشه هوا اینجوریه؟اصلا براشون زندگی در همچین شرایطی قابل قبول نبود.

هوای بوشهر از اول برج هشت تا اواسط برج یک عالیه.اگه قصد مسافرت به شهر زیبای بوشهر رو داشتید فقط این ماه ها تشریف بیارید.

الان که شیراز هستم همش یه چیزایی تو مغزم میگذره.نمی دونم برم توی مغازه ای چیزی کار پیدا کنم یا واسه آزمون ها و مصاحبه های استخدامی تلاش کنم.مطمئنم اگه خوب تلاش کنم میتونم یه جایی بالاخره خودم رو مشغول کنم و کار کنم ، هر چند که کار سختی باشه.شاید هم معجزه شد و همین پتروشیمی کیمیا قبول شدم.امشب هم میشینم یه خورده برنامه میریزم واسه آزمون ایستگاه گاز دیلم.امروز کلا خواب بودم و فکر کنم امشب اصلا خوابم نبره :)

دلم میخواد یه کلاس آموزشی صنعتی ثبت نام کنم ، یه کفش ورزشی بخرم و هر روز برم ورزش کنم ، لباس شیک و نو بخرم ... شب ها با یکی دو تا از دوستام بریم دور بزنیم ولی...فعلا پول ندارم:)

حالا میفهمم چرا مسئولین نمیذارن مردم نیازهای اولیشون رفع بشه.چون یهو پررو میشیم.الان دارم هرم مازلو رو با تک تک سلول هام حس می کنم.


  • Sa Saj
بهت زده بودم...این همه آدم بیکار و ماشین پارک شده فقط واسه استخدام چند نفر ... دلم اول به حال خودم و بعد برای این همه جوونِ بیکار و آرزو به دل سوخت...
می تونم بگم درصد فوق العاده زیادی از بچه ها از دورترین مناطق کشور مثل کرمانشاه و کرمان و سیستان و ... به بوشهر اومده بودند.استان فارس هم به صورت خطرناکی هجوم آورده بود.آزمون توی بوشهر و تهران به صورت هم زمان برگزار میشد و انتخاب حوزه به عهده خودِ داوطلب بود.هوا اون روز فوق العاده گرم بود و تقریبا هیچ شرایطی واسه آزمون مطلوب نبود...
در رشته مهندسی مکانیک حدود 750 نفر در حوزه بوشهر و حدود 450 نفر در حوزه تهران امتحان داشتند و از این جمع 1000 نفری در خوشبینانه ترین حالت 20 نفر میخوان... یعنی چیزی در حد محال واسه من :)...بقیه رشته ها هم اکثرا همین وضعیت رو داشتن حتی رشته ی مهندسی شیمی وضعیت فوق العاده بدتری از لحاظ تعداد شرکت کننده داشت ولی ظاهرا تعداد افرادی که با مدرک شیمی استخدام میشدن یه چند تایی از بقیه رشته ها بیشتر بود.
با همه این توصیفات و اینکه من اصلا واسه آزمون آماده نبودم ، ولی یه چیزایی جواب دادم و در کل از حد خودم بهتر بودم ولی نه در حد قبولی...
با این وجود من امیدوارم...ببینیم چی پیش میاد...

  • Sa Saj

چند شب پیش در انجمن نوابغ و احمق ها نشسته بودیم و از گل و سُنبل و ارزونی و پول و زندگی و مُردگی و ... حرف می زدیم که صحبت به برنامه ریزی رسید.داشتیم اول بحث می کردیم که آیا برنامه ریزی واسه زندگی خوبه یا بد؟...اصلا فایده ای داره؟!...

یکی از بچه ها گفت من به برنامه ریزی و این چیزها اعتقاد ندارم و فکر می کنم زندگی همش از قبل نوشته شده و ما فقط این وسط سرنوشتمون رو بازی می کنیم.خلاصه نزدیک به نیم ساعت همه ساکت بودن و به حرفاش گوش میکردن تا اینکه یکی از بچه ها که بچه آروم و منطقی و با شخصیتی هست گفت:

من حرفات رو شنیدم و دیدگاهت رو ازت قبول می کنم ، ولی اگه واقعا خودت به حرفایی که زدی اعتقاد داری ،  وقتی داری از خیابون رد میشی  ، به جای اینکه به چپ و راست نگاه کنی ، چشم هاتو ببند و از خیابون رد شو...

دیشب تا الان از فکر این جملش در نمیام...


  • Sa Saj