RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه چند روزی هست از هوای وحشتناک بوشهر و مشکلات به وجود اومده در استان فرار کردیم و به شهر زیبای شیراز اومدیم و قراره حداقل تابستون رو همینجا بگذرونیم...ببینیم چی پیش میاد...

چند روز آخری که بوشهر بودم واقعا حس میکردم دارم توی جهنم زندگی میکنم.هر سه روز فقط یک بار به مدت دو ساعت آب داشتیم و هوا هم به شدت گرم بود و نیاز به استحمام به شدت حس میشد.هوا اونقدر گرم بود که کولرهای اسپلیت به اندازه کافی جواب نمیدادن.مشکلات برق هم شدیدا آزار دهنده بود چون واقعا بدون کولر اونجا نمیشه نفس کشید...

چند تا از دوستام که از شهرهای دور اومده بودن واسه شرکت در آزمون پتروشیمی کیمیا ، از ما که بومی بوشهر بودیم میپرسیدن همیشه هوا اینجوریه؟اصلا براشون زندگی در همچین شرایطی قابل قبول نبود.

هوای بوشهر از اول برج هشت تا اواسط برج یک عالیه.اگه قصد مسافرت به شهر زیبای بوشهر رو داشتید فقط این ماه ها تشریف بیارید.

الان که شیراز هستم همش یه چیزایی تو مغزم میگذره.نمی دونم برم توی مغازه ای چیزی کار پیدا کنم یا واسه آزمون ها و مصاحبه های استخدامی تلاش کنم.مطمئنم اگه خوب تلاش کنم میتونم یه جایی بالاخره خودم رو مشغول کنم و کار کنم ، هر چند که کار سختی باشه.شاید هم معجزه شد و همین پتروشیمی کیمیا قبول شدم.امشب هم میشینم یه خورده برنامه میریزم واسه آزمون ایستگاه گاز دیلم.امروز کلا خواب بودم و فکر کنم امشب اصلا خوابم نبره :)

دلم میخواد یه کلاس آموزشی صنعتی ثبت نام کنم ، یه کفش ورزشی بخرم و هر روز برم ورزش کنم ، لباس شیک و نو بخرم ... شب ها با یکی دو تا از دوستام بریم دور بزنیم ولی...فعلا پول ندارم:)

حالا میفهمم چرا مسئولین نمیذارن مردم نیازهای اولیشون رفع بشه.چون یهو پررو میشیم.الان دارم هرم مازلو رو با تک تک سلول هام حس می کنم.


  • Sa Saj
بهت زده بودم...این همه آدم بیکار و ماشین پارک شده فقط واسه استخدام چند نفر ... دلم اول به حال خودم و بعد برای این همه جوونِ بیکار و آرزو به دل سوخت...
می تونم بگم درصد فوق العاده زیادی از بچه ها از دورترین مناطق کشور مثل کرمانشاه و کرمان و سیستان و ... به بوشهر اومده بودند.استان فارس هم به صورت خطرناکی هجوم آورده بود.آزمون توی بوشهر و تهران به صورت هم زمان برگزار میشد و انتخاب حوزه به عهده خودِ داوطلب بود.هوا اون روز فوق العاده گرم بود و تقریبا هیچ شرایطی واسه آزمون مطلوب نبود...
در رشته مهندسی مکانیک حدود 750 نفر در حوزه بوشهر و حدود 450 نفر در حوزه تهران امتحان داشتند و از این جمع 1000 نفری در خوشبینانه ترین حالت 20 نفر میخوان... یعنی چیزی در حد محال واسه من :)...بقیه رشته ها هم اکثرا همین وضعیت رو داشتن حتی رشته ی مهندسی شیمی وضعیت فوق العاده بدتری از لحاظ تعداد شرکت کننده داشت ولی ظاهرا تعداد افرادی که با مدرک شیمی استخدام میشدن یه چند تایی از بقیه رشته ها بیشتر بود.
با همه این توصیفات و اینکه من اصلا واسه آزمون آماده نبودم ، ولی یه چیزایی جواب دادم و در کل از حد خودم بهتر بودم ولی نه در حد قبولی...
با این وجود من امیدوارم...ببینیم چی پیش میاد...

  • Sa Saj

چند شب پیش در انجمن نوابغ و احمق ها نشسته بودیم و از گل و سُنبل و ارزونی و پول و زندگی و مُردگی و ... حرف می زدیم که صحبت به برنامه ریزی رسید.داشتیم اول بحث می کردیم که آیا برنامه ریزی واسه زندگی خوبه یا بد؟...اصلا فایده ای داره؟!...

یکی از بچه ها گفت من به برنامه ریزی و این چیزها اعتقاد ندارم و فکر می کنم زندگی همش از قبل نوشته شده و ما فقط این وسط سرنوشتمون رو بازی می کنیم.خلاصه نزدیک به نیم ساعت همه ساکت بودن و به حرفاش گوش میکردن تا اینکه یکی از بچه ها که بچه آروم و منطقی و با شخصیتی هست گفت:

من حرفات رو شنیدم و دیدگاهت رو ازت قبول می کنم ، ولی اگه واقعا خودت به حرفایی که زدی اعتقاد داری ،  وقتی داری از خیابون رد میشی  ، به جای اینکه به چپ و راست نگاه کنی ، چشم هاتو ببند و از خیابون رد شو...

دیشب تا الان از فکر این جملش در نمیام...


  • Sa Saj

اشتباه را ستایش می کنم...

آرزو می کنم که روزها و ماه ها و سال های آتی اشتباه کنیم...

اشتباه یعنی اینکه کار جدیدی را امتحان کرده ای ، چیزهای جدیدی را آموخته ای ، تلاش کرده ای خودت و دنیایت را تغییر دهی...

اشتباه جدید بکن ، اشتباه های جذاب...

اشتباه هایی که تا به حال هیچکس نکرده...حتی خودت...


  • Sa Saj

من فارغ التحصیل مقطع کارشناسی مهندسی مکانیک یکی از دانشگاه های آزاد استان بوشهر(شاید از پایین ترین رده های دانشگاه های کشور) با معدل نسبتا کم هستم...

نه سرمایه ای دارم که بتونم سرمایه گذاری کنم و یا بیزینس خاصی راه بندازم ، نه کار فنی خاصی بلدم که انجام بدم و یه حداقل پولی در بیارم و نه کسی هست که کمکم کنه ...خودم هستم و خودم...

الان که دارم این متن رو می نویسم دقیقا بیست و پنج سال و هشت ماه سن دارم...

آره میدونم...من گذشتم رو خواسته یا ناخواسته تباه کردم ولی نمی خوام آیندم خراب بشه...

می خوام یک سال به خودم وقت بدم که یه کار دولتی به درد بخور پیدا کنم.می دونم بیکاری در این برهه زمانی توی کشورمون بیداد می کنه ، می دونم سخته ، می دونم جوون های خیلی باسوادتر از من الان بیکار هستند ولی من ناامید نمیشم...

اگه تا پایان سال کار دولتی پیدا نکردم ، یه وام میگیرم و یه مغازه ای چیزی راه میندازم...

پیش به سوی کاریابی تا قبل از شروع سال 1398...(کم تر از 9 ماه وقت دارم )

توی این مدت باید همه آزمون های استخدامی رشته تحصیلیم رو شرکت کنم و تا می تونم خودم رو برای آزمون آماده کنم.متأسفانه وضعیت تحصیلیم هم برای موفیقیت در آزمون های استخدامی جالب نیست.

با این حال من تلاشم رو خواهم کرد...خدایا ازت می خوام توی همه مراحل پشتم باشی...


آدرس وبلاگ قبل : فصل اول (ماه های آخر خدمت سربازی)

www.riseofsasaj01.blog.ir


  • Sa Saj