RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

وقتی بیکاری قدر فرصتی که داری رو نمیدونی و وقتی میری سر کار حسرت یک ساعت بیکاری رو میخوری...

الان به خودم میگم که اگه وقت داشتم واقعا می‌تونستم بخونم و یه آزمون رو قبول بشم.ایشالله یکی دو سال دیگه که این پروژه که تموم شد و پتروشیمی ساخته شد ، میرم سفت میچسبم هم ارشدمو میگیرم و هم به صورت بسیار جدی واسه آزمون های استخدامی میخونم.

آزمون های استخدامی زیادی شرکت کردم ولی خوب جز یه مورد ، هیچ کدوم به مصاحبه دعوت نشدم.آخرین آزمونی که شرکت کردم نیروگاه اتمی بوشهر بود که البته آزمون جالبی نبود و هنوز نتیجش نیومده(خودم مطمئنم قبول نشدم:::)

چند روز دیگه یه آزمون استخدامی دیگه برگزار میشه که البته به اون هم امیدی نیست ولی من باید شرکت کنم.خدا بزرگه ، یهو دیدی شانسمون گرفت :)

می‌خوام یه مطالعه اندکی داشته باشم و یه برنامه ریزی ۲۲ روزه واسه خودم ترتیب بدم.البته هر روز که تا شب سر کارم و کار خاصی هم نمیتونم بکنم ولی خوب اشکال نداره.ببینیم چی پیش میاد...

  • Sa Saj

چهار پنج روز دیگه میرم مرخصی...

نقشه های بزرگی دارم که باید روشون کار کنم.

این روزها همش به خودم میگم ۲۷ سال از روز تولدم میگذره و شاید نیاز به تولد دوباره دارم(دقیقا ۱۴ آبان ۲۶ سالگیم تموم میشه)

قبول دارم فصل بعضی کارها که گذشت ، سختی های انجام اون کار ۱۰۰ برابر میشه.اما من مررررد روزهای سخت هستم :)

نمیدونم چرا ، ولی امروز حس خیلی خوبی دارم.فقط از روزی ۱۳ ساعت کار کردن توی گرمای عسلویه خسته شدم.

خسته...

اما...

پیش به سوی آسمان...

پیوسته...

  • Sa Saj

من از اونام که خیلی زیاد شوخی میکنن.نه شوخی خیلی بد ولی خوب زیاد شوخی میکنم.همه مثل هم نیستن بعضی ها شوخی پذیر نیستن.بعضی وقتا باید قبول کنم مقصر خودم هستم.

در کل باید از شیطونی هام کم کنم و سعی کنم سایلنت باشم.

... سعی که نه ، حتما باید این کار رو بکنم.

هی روزگار...نیاز به تغییر چند پله ای دارم.

هنوز منتظر اون خبر خوب هستم که ظاهرا قرار نیست اتفاق بیفته.شش ماه گذشته !!!

بی خیال بشم یعنی؟

  • Sa Saj
هزار سال منتظر یه اتفاق خوب باش ، عمرا اگه اتفاق بیفته!
بعد اتفاق هایی که اصلا احتمالش رو نمیدی بیفته ، چنان طوری از اون بالا میوفته رو مَلاجِت که دیگه نمیتونی راه بری.
یه توصیه برادرانه می کنم بهتون.جزئی از جامعه منتظر نباشید.هیچ کس قرار نیست بیاد . قرار نیست یکی  بیاد و زندگی ما رو گل و بلبل کنه و با انتظار هیچ چیز درست نمیشه.در مواقع سختی ،  یکی از راه های تسکین روح ، پناه آوردن به واژه انتظار هست  ولی انتظار مثل ماده مخدر میمونه و جز توهم و تباه عمر هیییییچ ارمغان دیگه ای نداره.خیلی از ادیان از همین ترفند برای جلب نظر مردم استفاده میکنند.
انتظار فقط زمانی معنا پیدا میکنه که شما عمل کنید و منتظر عکس العمل باشید.
راستش خودم یه حرکتی کردم و منتظر یه تماس تلفنی هستم.تماسی که شاید ۳ درصد احتمال وقوعش هست اما منتظرم...
باید سعی کنم این انتظار باعث سکون من نشه...
#منتظر نباشیم...
  • Sa Saj

خوب خوب خوب...

دوباره برگشتم عسلویه.چقدر این ۷ روز مرخصی زود گذشت.توی این مرخصی یه رابطه خیلی خوب رو از دست دادم ولی به نظرم خیلی هم بد نشد.من واقعا وقت داشتن یه رابطه عاطفی رو ندارم.اصلا مرخصیم هم خیلی کمه و نمیتونم زیاد به این چیزها فکر کنم.یه جورایی تمرکز کار کردن رو ازم گرفته بود ولی خوب در خیلی از مسائل زندگی پشتیبان و راهنمای خوبی بود و بهم قوت قلب و اعتماد به نفس میداد.با این وجود ضررهای یک رابطه برای من بیشتر از ضررهای تنها بودنه و من در حال حاضر تنها بودن رو با روی باز به خاطر پیشرفت آیندم می پذیرم.

راستی لطفا برام کامنت کنید که چطور با وبلاگ نویسی آشنا شدید و هدفتون از وبلاگ نویسی چیه؟

  • Sa Saj
بعد از حدود ۴۰ روز اومدم مرخصی.هوای عسلویه غیرقابل تحمل شده اما خوب ظاهرا مهندسی این چیزها رو هم ممکنه در پی داشته باشه.خدا رو شکر پروژه داره خوب پیش میره و مهندسین و کارگرها دارن با نهایت توان کار میکنن و چیزی که در نهایت نصیبشون خواهد شد یه حقوق بخور و نمیر ، گذر عمر ، دوری از خانواده ، هزاران مشکل عصبی ، روحی و جسمی ، نداشتن امنیت شغلی و ...در سال های بعد خواهد بود و باور کنید جایی که مهندسینش به این حال و روز برسن یعنی اون جامعه داره مستقیم به سمت نابودی میره .البته برای من به نسبت بد هم نیست.دارم مثل دانشگاه از این موقعیت استفاده میکنم و یه حقوقی هم میگیرم و فکر زن و بچه هم خدا رو شکر نیستم.فقط دلم برای پدر و مادرم و دوستام خیلی تنگ میشه.کاش مرخصی هامون بیشتر بود.
امیدوارم بعد از اینکه یه چیزایی یاد گرفتم بتونم یه کار به درد بخور پیدا کنم نه اینکه تا آخرش بخوام توی همچین شرکت کوچک و ضعیفی فعالیت کنم.
به زودی وبلاگ علمی خودم رو افتتاح میکنم و تجربیات کاریم رو باهاتون به اشتراک میذارم.بیشتر منتظرم یه خورده کارم سبک شه که ظاهرا نمیشه...
  • Sa Saj

روزها مثل فشنگ از اسلحه خارج و سپری میشن.اومدم عسلویه و الان حدود ۷ روز هست که سر کار هستم.همون کار قبلیه البته یه خورده چالش های عجیب تر.در کل بدک پیش نمیره.از خیلی از مشکلات هم از نظر مکانی فاصله گرفتم ولی از نظر ذهنی نه...!

الان یه پام توی بازرسی هست و یه پام توی دفتر فنی!!!دارم به هر دو واحد کمک میکنم.

ته دلم ناراحت نیست...حس میکنم آخرش آینده منو به طرف روشناییش میکشه...خبری نیستا!!!همینجوری الکی حس میکنم.

اصلا دوست دارم حس کنم.فضولی؟؟؟!!!!

  • Sa Saj

مدت هاست که وقت نکردم بیام اینجا.توی این دو سه ماهه اخیر مشکلات زندگیم زیاد شدن که دیگه حتی نمیتونم به یه آینده روشن فکر کنم.صبح تا شب گرفتارم و هر وقت هم بیکارم هزار تا فکر و خیال میکنم.

وضعیت مالیم ، وضعیت خانوادگیم ، وضعیت درآمدم ، وضعیت روابطم و ... خیلی وخیم شده و راستش دیگه نمیکشم.میخوام از خیلی هاشون فرار کنم و دوباره برگردم عسلویه و به یه کاری شبیه به کار قبلیم ادامه بدم.قرار نیست من همه مشکلات رو حل کنم و خیلی هاش از عهده من هم بر نمیاد.حداقل یه جا و مکان قابل سکونت و یه حقوق بخور نمیر بهم میدن.فردا ظهر حرکت میکنم به سمت عسلویه...

دیگه فکر می کنم روز خوب نمیاد...اما شما این طور فکر نکنید...همیشه توی وبلاگم میخواستم بگم هر چقدر هم اول راه باشید ، اگه به رفتن ادامه بدید بالاخره یه روز به مقصد می رسید...

حالا خودم به حرفام شک دارم.امیدوارم بازم بتونم بیام باهاتون درد و دل کنم.فعلا بچه ها...دوستتون دارم.

  • Sa Saj

ریلکس باش

لازم نیست پرفکت باشی

فقط ریلکس باش و مسیر رو شروع کن و ادامه بده

و اگه وسط مسیر توقف کردی لازم نیست برگردی اول راه و از نو شروع کنی

اینقدر ادامه بده تا تموم بشه...


  • Sa Saj

سال 97 خیلی پیچ و خم داشت.سرباز بودم. هفت روز اول عید مرخصی بودم و خونه بودم. خونمون بوشهر بود.بعدش که برگشتم پادگان تقریبا هر شب نگهبان بودم که البته از بقیه بچه ها یه خورده کم تر نگهبانی دادم. بعدش هم که سرگرد احمق اون آخر خدمتی باهام لج کرد و منو دیرتر از همه فرستاد مرخصی پایان دوره. روزهای سختی بود اما چند روز آخر راحت و سریع امضاهای ترخیصمو انجام دادم و اولای برج دو ترخیص شدم از شیراز به بوشهر رفتم.

دو سه ماه بعدش اسباب کشی کردیم و اومدیم شیراز.چند ماهی دنبال کار گشتم و چند تا آزمون استخدامی شرکت کردم و به آدم های مختلفی برای کار رو انداختم. نشد.دو سه جا توی پتروشیمی ها به عنوان کارگر رفتم.خیلی اذیت شدم.کارآموز شدم. بعدش توی یه پروژه ساخت پتروشیمی کار پیدا کردم که صد در صد دوران مهمی در آینده شغلی من خواهد بود.

الان هم که پروژه تعطیله و احتمالا بعد از تعطیلات دوباره میریم سر کار.ولی خوب این کار با اون کاری که من توی نظرم هس خیلی تفاوت داره.98 باید خیلی تلاش کنم که به اهدافم برسم.97 شاید بزرگ ترین دستاوردی که برام داشت این بود که برای خودم مسیر زندگی ساختم و سال 98 سال پیمودن مسیر هست.

... آهسته و پیوسته باید پیش برم...


  • Sa Saj