RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

RiseOfSaSaj

فصل دوم : کار و کاریابی...

نمیخوام در این مورد زیاد صحبت کنم ولی دیشب اصلا خوابم نبرد.خیلی اعصابم خورد بود علتش هم این بود که توقع داشتم یه بنده خدایی واسه موقعیت من ٬ موقعیت خودش رو کمی به خطر بندازه و این کار رو نکرد.خوب معلومه که کسی جز پدر و مادر این کار رو در حق کسی نمیکنه.
فرشته نجات هر کس خودشه همونجور که عامل بدبختی هر کس خودش هست.
کاش بتونم زودتر برگردم شیراز.عسلویه قرار بود بهم امید بده ولی برعکس داره از زندگی ناامیدم میکنه.
مدت ها بود این موقع صبح بیدار نبودم...بگذریم...خدا ختم به خیر کنه...
  • Sa Saj

امروز خیلی به این فکر میکردم که یه چند روزی برم عسلویه و یه آب و هوایی تازه کنم.آلوده ترین شهر دنیا آخه جای آب و هوا تازه کردنه؟ :)))))))))))

میخوام تو پایان بیست و پنج سالگیم برم یه چند روزی عسلویه و پیش یکی از دوستام که اونجا شاغل هست بمونم.ظاهرا امروز عسلویه هم یه خورده بارون زده و هوا بهتر شده.شاید اونجا با کسی آشنا شدم که تونست حداقل یه دوره کارآموزی برام ترتیب بده ، شاید حتی یه کار معمولی پیدا کردم ولی در کل هدفم بیشتر اینه که محیط کار عسلویه رو ببینم و انگیزه پیدا کنم و بعدش که برگشتم بیست و شش سالگیم رو با مطالعه شبانه روزی برای قبول شدن توی آزمون های استخدامی و آزمون ارشد شروع کنم.فعلا دوستم گفته یکی دو روز صبر کن تا خودم بهت بگم که چه موقع بیای...جاتون خالی هوای شیراز عااااالی شده و هی داره بهتر میشه و من چقدر احمقم که میخوام این هوا رو ول کنم و برم عسلویه!!!

امروز با پسرعمم صادق و خانمش ریحانه رفتیم مجتمع ستاره فارس شیراز و یه شلوار جین خریدم.سعی کردم شلوار گشادتر بخرم که موقرتر باشه و واسه مصاحبه استخدامی هم معقول باشه . ریاکار هم خودتی :)

  • Sa Saj

خوب خوب خوب...

امروز خیلی خوب بود.صبح دیر پا شدم ولی بعدش همه چیز آهسته و پیوسته و طبق روال پیش رفت.اگه همینجوری کارهام پیوسته باشه دیگه هیچی جلودارم نیست...

هیچ وقت فکر نمیکردم به سریال ترکی علاقه مند بشم(البته قبلا یه سریال خوب ترکی دیده بودم ولی نه تا قسمت آخرش).سریال ترکی Ezel به نظرم از بهترین سریال هایی هست که تا حالا دیدم.فعلا تا قسمت 10 بیشتر ندیدم ولی سعی میکنم هر روز یک قسمت ببینم.

خلاصه :

جوانی به نام عامر عاشق یه دختر میشه ولی بعد از مدتی دوستای عامر و همچنین معشوقش از اعتمادش سوء استفاده میکنن و ... در نهایت عامر میفته زندان و بعد از مدتی هم خبر مرگش در زندان توی روزنامه چاپ میشه در حالی که عامر زنده اس و حالا به فکر انتقام از عشق و دوست های قدیمی با چهره جدید و نامی جدید به نام ازل!


  • Sa Saj
چطورید؟خوبید؟دلارهاتون چاقه؟
خوب تا الان جسته و گریخته درس میخوندم و خیلی تکلیفم با خودم معلوم نبود.کلاغا خبر آوردن یه پتروشیمی هس که اواخر سال دیگه به بهره برداری میرسه.محصولش هم عمدتا اوره و آمونیاک هست که نیاز اساسی صنعت کشاورزی هست و بخش عظیمی از تولیداتش رو صادر نمیکنه و در وطن استفاده میشه و به نظرم تحریم ها نتونه خیلی توی روند پیشرفتش اثر بذاره.
پتروشیمی ها حدود یک سال قبل از اینکه به بهره برداری برسن روند استخدام رو شروع میکنن یعنی آگهی میزنن و حدود یک الی دو ماه بعدش آزمون میگیرن.دو سه ماهی هم منتظر نتایج آزمون میمونی و بعد سه برابر ظرفیت رو به مصاحبه دعوت میکنن.اگه توی مصاحبه بتونی خودت رو نشون بدی احتمالا پذیرش میشی و دیگه همه چی حللللله!دو سه ماه بعد از مصاحبه هم مشغول به کار میشی.
خووووووب پس پتروشیمی هنگام ممکنه همین فردا تا نهایتا پایان بهار سال آینده روند استخدام رو شروع کنه که البته پیش بینی من اینه که بهمن ماه آگهی استخدام رو منتشر میکنه.اگه من بخوام الاف باشم و به طور جدی درس نخونم احتمالا باز هم قبول نمیشم پس باید توی این مدت خودم رو برای آزمون کتبی و همچنین مصاحبه آماده کنم و هر وقت هم که استخدامی زدن محکم و قوی ظاهر بشم.
البته پتروشیمی های صدف و سبلان هم هست که نمی دونم برنامشون چه طوریه ولی اونا هم باید استخدامی بزنن بالاخره ولی فکر کنم هنگام طرح بزرگتری هست و احتمالا نیروی بیشتری هم بگیره...
اگه هم اصلا این اتفاقات نیفتاد باز هم مشکلی نیست و با این تلاشم خودم رو برای آزمون ارشد آماده کردم و حداقل توی یه دانشگاه خیلی خوب به تحصیل ادامه میدم.
یه چند روزی میشینم برنامه ریزی می کنم و خودم رو به مطالعه زیاد عادت میدم.چند روز دیگه تولدمه و میخوام 26 سالگی رو با قدرت شروع کنم.واقعا هم الان که فکر می کنم میبینم چقدر نسبت به گذشته عوض شدم!هم فکر و ذهنم و هم کارهام خیلی فرق کرده.این اولین تولد بعد از تموم شدن خدمت سربازیم هست!پارسال همین موقع ها داشتم مثل یه سرباز جسور زندگی میکردم و با اینکه روح و جسمم خسته میشد اما هر روز قوی تر میشدم.شاید برای من سن 26 سالگی شروع همه چیز باشه.البته امیدوارم:)

پیش به سوی هنگام...

  • Sa Saj

یه مدت پیش آزمون شرکت تابان انرژی پاسارگاد برگزار شده بود و من هم با آمادگی نصفه و نیمه امتحان داده بودم.شبی که از مصاحبه شرکت اویکو برای پالایشگاه ستاره خلیج فارس از بندرعباس برگشتم یه جورایی ته دلم خوشحال بود.دروغ چرا؟!از شهر بندرعباس خوشم اومد و با اینکه مصاحبم جالب نبود ولی یه چیزی اعماق دلم روشن بود.اون شب انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده بود و دیگه نتیجش رو گذاشتم به عهده خدا...

فردای اون روز تا لنگ ظهر خواب بودم.وقتی بیدار شدم کمی چشم هام درد میکرد.هنوز صبحونه نخورده بودم که گوشیم زنگ خورد.یه آقای نیمه محترم که انگار عجله هم داشت گفت از شرکت تابان انرژی زنگ میزنم.شما آزمون کتبی قبول شدی و شنبه (پس فردای اون روز) بیا تهران واسه مصاحبه.

خیلی خوشحال شدم ولی خیلی برام سخت بود.بندرعباس رفت و برگشت با اتوبوس رفته بودم و حالا هم تا تهران باید با اتوبوس میرفتم و حتی وقتی تهران کارم تموم شد باید دوباره با اتوبوس برمیگشتم بوشهر...!پووووووف...کاش پول داشتم با هواپیما میرفتم...

صبح زود رسیدم تهران.نابود بودم و از خستگی چشمام باز نمیشد.من اصلا توی اتوبوس نمیتونم بخوابم.از ترمینال جنوب تهران مترو سوار شدم و ایستگاه میرداماد پیاده شدم.از اونجا هم نیم ساعت پیاده روی کردم و 8:30 روبروی در شرکت بودم.بچه ها در شرکت نشسته بودن و هنوز اجازه ورود بهشون نداده بودن.من لباس و سر و وضعم داغون بود و چند روز گذشته رو درست و حسابی نخوابیده بودم.یه بیمارستان خصوصی کودکان جلوی شرکت بود.من رفتم توی بیمارستان و توی دست شویی بیمارستان یه لباس بهتر پوشیدم و آب به سر و صورتم زدم و موهامو شونه کردم و نشستم روی یکی از صندلی های محوطه بیمارستان و جزوه ها و یادداشت هامو دوره کردم.

مصاحبه شرکت خیلی بد بود و سه تا آدم نچسب مصاحبه میگرفتن.قشنگ معلوم بود چه کسایی رو میخوان بگیرن.یه سری از بچه ها اونجا قسمت کانستراکشن کار میکردن که شرکت براشون بلیط رفت و برگشت گرفته بود.ما رو هم آورده بودن واسه مسخره بازی ظاهرا...

دست از پا درازتر برگشتم بوشهر...نزدیکای بوشهر توی اتوبوس خوابم برد و تبلت و شارژرم رو هم دزدیدن.میدونم هم کی دزدید.یه معتاد عوضی که همش به آقای راننده میگفت آقا واسه نماز حتما نگه دار!!!غم از دست دادن تبلت یه طرف ،  اطلاعات مهمی هم که توش بود طرف دیگه...واقعا چه تایم و هزینه ای باید دوباره خرج کنم تا اون اطلاعات رو دوباره داشته باشم.

از اون روز که از تهران اومدم حال هیچ کاری رو ندارم...غمگین و افسرده فقط میخوابم.

اول اینکه خدا کنه معجزه بشه و همون شرکت اویکو بندرعباس قبول بشم.

دوم اینکه تهران حالمو به هم میزنه.چیزی به نام نظم و آرامش اونجا معنی نداره.فقط واسه کسایی خوبه که خیلی خرپول هستن.

سوم اینکه الان تنها نکته مثبتی که فهمیدم اینه که اگه درس بخونم میتونم توی آزمون های کتبی موفق باشم ولی باید خودم رو واسه مصاحبه هم آماده کنم.


  • Sa Saj

خدایا من باید چی کار کنم؟...(فیلم بدی نیست...شبیه حال و روز این روزهای خودمه)

خدا رو شکر من ستاره ندارم ، چون نمی تونم تحمل کنم که ستارم خاموش بشه...

خدایا من باید چی کنم؟؟؟(دیالوگ آخر فیلم)


  • Sa Saj

دارم میرم تهران برای یه کار مهم.اتوبوسم یک ساعت دیگه حرکت میکنه...یه جورایی مثه این میمونه که با یه چاقوی میوه خوری بخوام یه فیل رو بکُشم...

برام دعا کنید...آخ که اگه بشه چی میشه...خدایا کمکم کن...

بعد که برگشتم در مورد سفرم مینویسم


  • Sa Saj
یه تجربه جالب دو روزه...
پریروز همینجور نشسته بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتتم که دیدم یه شماره ناشناس عجیب غریب بهم زنگ میزنه.برداشتم و سلام کردم.صدای یه مرد جوون بود با ته لهجه ی جنوبی.مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد و گفت از شرکت اویکو زنگ میزنم و شما توی سایت ما برای آگهی استخدام ثبت نام کرده بودید.منم که توی هر سایتی که فکرشو بکنید ثبت نام کرده بودم گفتم بله.گفت برای یک نفر دیگه از رشته مهندسی مکانیک برای مصاحبه ظرفیت داریم.مایلید اسمتون رو بنویسم؟منم سریع گفتم معلومه که مایلم(زمان تماس ساعت شش بعد از ظهر بود)
گفت ساعت یک ظهر فردا بیا بندرعباس برای مصاحبه.گفتم فردااااااااا؟!!!!!
خلاصه بعد از قطع شدن تماس به فکر فرو رفتم که آیا برم یا نه؟!اصلا برای مصاحبه آماده نبودم و اگه هم میخواستم برم باید دو سه ساعت بعد از تماس حرکت میکردم چون تا بندرعباس حدود هشت ساعت راه هست.
توکل کردم و سریع یه بلیط اتوبوس واسه ساعت 22:30 گرفتم.
توی اتوبوس با یکی از دوستای شاغل در یکی از پتروشیمی های منطقه عسلویه تلفنی صحبت کردم و آمار شرکت اویکو رو گرفتم.میگفت خیلی شرکت بزرگ و معتبری هست و همه جای ایران پروژه داره.وقتی تلفن رو قطع کردم آقایی که کنارم نشسته بود گفت واسه مصاحبه اویکو میری؟گفتم آره.گفت منم دارم میرم همونجا و ساعت هشت صبح باید اونجا باشم.یه مرد حدودا ۳۰ ساله به نام قاسم که متأهل بود و دو تا پسر کوچولو داشت.ادامه سفر من هر لحظه و هر جا با قاسم بود...
صبح زود رسیدیم اون دانشگاهی که قرار بود اونجا مصاحبه برگزار بشه.مصاحبه کننده ها هم نیم ساعت بعد از ما با یونیفرم های شرکت نفت اومدن.همه رفتیم توی یه سالن پر از صندلی نشستیم.من بهشون گفتم ساعت یک و نیم ظهر مصاحبه دارم گفت اشکال نداره برو داخل سالن بشین شاید زودتر کارت انجام شد.خلاصه اونجا که بودیم کلی فرم و مشخصات رو تکمیل کردیم و تحویل دادیم.از چندین رشته اونجا زیاد بود.مهندسی شیمی ، مهندسی نفت ، مهندسی برق و ابزار دقیق و مهندسی مکانیک از غالب ترین رشته ها بودن که البته مهندسی مکانیک به طرز عجیبی کم بود.بعدا فهمیدم امروز چهاردهمین روز مصاحبه اس و مهندسای مکانیک همشون روزهای قبل اومدن و فقط چند نفر از جمله من از بچه های مکانیک به عنوان ته دیگ باقی مونده بودیم.
بعد از تحویل دادن فرم مشخصات گفتن امروز بچه های مکانیک تعدادشون کمه و زود مصاحبه رو انجام میدیم که برن به کارشون برسن.من اولین نفر از بچه های مکانیک بودم که رفتم توی اتاق.دو نفر توی اتاق پشت یه میز نشسته بودن و یکیشون خیلی خیلی جوون مودبی بود.اون یکی خیلی رو مخ بود و معلوم بود سابقش هم بالاس و سوالای تقریبا وحشتناک سخت درسی و فنی ازم پرسید که میتونم بگم بدترین مصاحبه عمرم بود(کلا قبلا فقط یه مصاحبه رفتم) و شاید فقط به 30% سوالات پاسخ قابل قبولی دادم.خودم رو ریلکس و آروم نشون میدادم.مصاحبه فقط شفاهی نبود و ازم میخواست روی وایت بوردی که پشت سرم بود نمودار ، فرمول یا هر چیزی که ازم میخواستن رو ترسیم و تحلیل کنم.مصاحبم یه فاجعه تمام عیار بود.وقتی تموم شد گفت بیرون باشید تا همکارم راهنماییتون کنه.وقتی از اتاق اومدم بیرون میخواستم منفجر بشم.مطمئن بودم ریجِکت شدم.فقط میخواستم ابن پروسه لعنتی که اولین قدمش رو گند زده بودم ، سریع تر تموم بشه و نتیجه رو بهم بگن که برم ترمینال و زود برگردم شیراز.از اتاق که اومدم بیرون بچه ها ریختن دور و برم و ازم میپرسیدن که چطور بود و چی پرسید.گفتم بچه ها گند زدم بذارید چند لحظه تو حال خودم باشم ولی شما نگران نباشید.چند دقیقه صبر کنید الان بهتون توضیح میدم.
بعد از ۵ دقیقه زل زدن به زمین ، یکی از بچه های حراست اویکو که پروندم توی دستش بود صدا زد : آقای س
من اول فکر کردم نتیجه رو میخواد بهم بگه ولی منو برد به یه اتاق که پنج تا لپ تاپ روی میزش بود و من پشت یکی از لپ تاپ ها نشستم و دو تا آزمون روانشناسی ازم گرفتن.این آزمون های روانشناسی رو به نظرم خوب پاسخ دادم.مخصوصا آزمون اول خیلی خوب بود.(همین الان که داشتم این پست رو مینوشتم گوشیم زنگ خورد و یه خبر بهم دادند که چون خیلی ربطی به این پست نداره توی پست بعدی دربارش حرف میزنم)
ادامه...بعدش هم رفتم تو یه اتاق دیگه پیشِ یه روانشناس و سوالات زندگی و امید و افسردگی و خانوادگی و هوش و ... ازم پرسید.آدم خیلی خوبی بود.صمیمی باهاش صحبت کردم و یه شکلات هم برداشتم.بعدا که از بچه ها سوال کردم گفتن خیلی ها همون مرحله اول رد شدن و روانشناسی و اینا نرفتن.از یکی از مهندسای اویکو پرسیدم گفت ظاهرا یه اقلیت های مهمی باید داشت که به مرحله بعد رفت و کسایی که قبول میشن اولویت بندی میشن.ولی من با اون مصاحبه و گندی که زدم بعید میدونستم اقلیت ها رو کسب کرده باشم ولی خوب میگفتن به نسبت نیروی استخدامیشون زیاد هست و احتمالا یه نمره پایین قبولی بهم دادند.
ظهر با قاسم رفتیم ترمینال.همونجا جوج با نوشابه زدیم که خیلی هم چسبید و بعدش هم با اتوبوس برگشتیم شیراز.همین که من تا مرحله آخر مصاحبه رفته بودم خودش جای امیدواری بود و میتونست منو امیدوار به روزهای بهتر نگه داره...قاسم برخلاف من مصاحبه تخصصی و فنیش بهتر از مصاحبه روانشناسی و هوش بود ولی در کل احتمال قبولی قاسم خیلی بیشتر از من بود.
همسفر عزیزم ... قاسم جان مرسی به خاطر همه چیز...سفر خیلی خوبی بود...

  • Sa Saj

روزها پوچ تر از همیشه سپری میشن و کار من انتظار و انتظار و انتظار هست...فکر نمیکنم این انتظار سرانجامی داشته باشه...

امروز شیراز بارون زد ، نه خیلی زیاد ولی خوب بود...

ای بارون قشنگ ، این چرک ها و کثافت های زندگی رو پاک کن و یه جون تازه بهم بده...

آرزوهام داره کم کم فراموشم میشه...


  • Sa Saj

خیلی فیلم خوبی بود...

الان رگ رو گردنم باد کرده میخوام نارنجک به خودم ببندم و برم دبی توی برج خلیفه ، خودم و خلیفه و هر چی آدم عوضیه رو منفجر کنم...

خیلی منتقد داره و خیلی ها میگن فیلم هندی هست و اینا...ولی من خیلی دوستش داشتم.


  • Sa Saj